ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

روز جهاني كودك مبارك

با يك روز تأخير "روز جهاني كودك" مبارك دختر ناز و عزيزم   رسول اکرم (ص) میفرمایند: همانطور که پدران و مادران، حقوقي بر فرزندان خود دارند و فرزندان در صورت ترک آن حقوق عاق مي شوند، فرزندان نيز حقوقي بر پدر و مادر دارند که پدران و مادران در صورت رعايت نکردن آن عاق فرزندان مي گردند. ...
17 مهر 1392

يك روز از روزهاي ياسمين در 20 ماهگي

(يك روز تعطيل در كنار ياسمين): صبح معمولا تا ساعت 10 ميخوابي، وقتي از خواب بيدار مي شي و مي بيني كه من كنارت هستم خوشحال مي شي و ميخندي آخه روزهاي عادي وقتي از خواب بيدار ميشي پرستارت رو مي بيني. بعد از شونه زدن موهات و بستن اونها ميرم آشپزخونه و برات فرني درست ميكنم (فرني با شيره خرما) آخه صبحانه هيچ چيزي غير از فرني نميخوري. براي خوردن فرني هم مراسم داري اول بايد بياي روي پاهام بشيني و با تماشاي تلوزيون و كلي ادا و اصول اونو بخوري. حدود ساعت 12 هم اگر "به" يا همون "شير به زبون خودت" نخوري سوپ ميخوري و ساعت 2 هم ناهار ميخوري. اين وسط هم خودتو با تلوزيون يا اسباب بازيهات مشغول ميكني. جديدا وقتي ميخواي غذا بخوري ميدوئي مي ...
15 مهر 1392

وبلاگت يكساله شد

روز چهارشنبه 10 مهرماه وبلاگت يكساله شد گلم، اميد كه ساليان سال بتونم بهترين و شيرين ترين خاطرات زندگيت رو اينجا ثبت كنم ياسمينم انشاءا...   ...
13 مهر 1392

خريد لباس پائيزي

پنج شنبه صبح مامان بزرگ (مامان مهربون و دوست داشتني ماماني)اومد خونمون... آخه اين هفته ما نرفتيم خونه بابابزرگ اينا به دليل سرفه هات كه هنوز خوب نشده ...بهمين خاطر مامان بزرگ اومد ديدنمون، عصر بعد از رفتن مامان بزرگ من و تو باهم رفتيم خريد و چند دست لباس پائيزي برات گرفتم بعد از خريد پياده تا خونه برگشتيم كه خيلي هم خوش گذشت مادر و دختر دو تايي اين هم از عكسهاي لباسهات عزيزم   البته پول خريد اين لباسهارو مامان بزرگ و بابابزرگ چند وقت پيش زحمت كشيدن و دادن كه ماماني الان فرصت كرد بره براي خريد، مرسسسسسسسسسسسسي مامان بزرگ و بابابزرگ تو راه برگشت به خونه از يه مغازه اين عروسك كوشولو يا بقول خودت "ني ...
13 مهر 1392

خالجون حوا

ديروز تو و بابايي داشتيد كليپ تولدتو نگاه ميكردين كه به عكس خالجون حوا رسيد، تو هم تا عكس خالجون رو ديدي گفتي "نه" آخه اين "نه" داستان داره، بالاخره من گفتم بگو خالجون حوا" تو هم گفتي "حبا" آ آخرش رو هم كشيدي الهي من قربون اون حرف زدنت بشم... از سرمات بگم كه هنوز خوب نشده البته عطسه هات قطع شد و سرفه هات ادامه داره    ...
8 مهر 1392

سرماخوردگي دخملي

غروب همون روز كه مطلب "سرماخوردگي ماماني" رو نوشتم تو هم تب كردي و علائم سرماخوردگي رو داشتي، بابايي سريع نوبت دكتر گرفت و اومد اداره دنبالم تا با هم ببريمت دكتر، آقاي دكتر بعد از معاينه ات گفت كه تا 3 روز تب ميكني و دارو برات نوشت. وقتي برگشتيم خونه استامينوفن رو بهت دادم ولي با چه مكافاتي آخه اصلا دارو نميخوري همشو تف ميكني و بعد از خوردن دارو كلي داد و فرياد و جيغ راه ميندازي، خلاصه من و بابايي هردو ناراحت بوديم. امروز كه شنبه هست هنوز نه سرماخوردگي من خوب شد نه مال تو دقيقا تا 3 روز تب كردي و تازه از ديشب سرفه و عطسه و آبريزش بيني ات شروع شد، 2 روز هم اعتصاب غذا بودي كه باعث شد خيلي لاغر بشي...الهي كه هيچ بچه اي مريض نشه ا...
6 مهر 1392

سرماخوردگي ماماني

از صبح شنبه حالت سرماخوردگي داشتم تا اينكه رفته رفته حالم بدتر شد و ديروز به اوجش رسيد، به همين خاطر ديروز مرخصي استعلاجي گرفتم و خونه موندم ولي سعي كردم زياد دور و برت نباشم عسلم كه خداي نخواسته تو يه وقت سرما نخوري، خداروشكر خودت هم زياد دور و برم نيومدي ولي هر وقت شير ميخواستي مجبور بودم بغلت كنم... خلاصه خيلي سخته اگه مامان خونه مريض بشه و سخت ترترتر اينه كه بچه ي خونه مريض بشه خداي نخواسته. ايشاءا... كه هيچ كس مريض نشه يا اگه مريض شد زود زود خوب بشه 
1 مهر 1392