ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

آخر هفته گذشته

چهارشنبه هفته پيش بخاطر اومدن دايجون اينا مرخصي گرفتم تا بيشتر با هم باشيم، روز سه شنبه به سمت خونه بابابزرگ اينا رفتيم اما قبلش همه باهم براي شام خونه خاله بزرگ ماماني دعوت بوديم كه قبل از رفتن به خونه بابابزرگ اينا اول رفتيم اونجا، ما اول رسيديم و حدود يك ساعت بعد از ما بابايزرگ اينا اومدن، ما هم از فرصت استفاده كرديم و رفتيم دور و اطراف گشتيم و به تكيه اي كه  مامان بزرگ و بابابزرگ ماماني اونجا خاك هستند رفتيم و فاتحه خونديم و زيارت كرديم. تو هم از ما ياد گرفتي و ميرفتي كنار سرقبرها دستتو ميذاشتي و انگار داري فاتحه ميدي...   ...
13 شهريور 1392

وقتي بابا رانندگي ميكنه

توي ماشين كه ميشيني آروم و قرار نداري فقط در حال ورجه وورجه اي اينجا روي تشكت توي ماشين دراز كشيدي و خودتو زدي به اون راه يعني اصلا منو نميبيني من هم چند دقيقه خيره نگات كردم و تو هم خنده ات گرفت اي بلا ...
13 شهريور 1392

يك روز در خونه خالجون مامان

دو سه هفته پيش، بعد مدتها رفتيم خونه خالجون ماماني كه خيلي خوب بود تو هم حسابي با آواجون بازي كردي  ياسمين و آوا اينجا هم دست از سر اين دمپايي بزرگها برنميداري، طفلك آوا چقدر مواظبت بود كه نيفتي ...
13 شهريور 1392

ياسمين و دايجون

اينجا داري دايجون رو ميبوسي، براي دايجون يه احترام خاصي قائل بودي هرچي ميگفت گوش ميدادي... اي بلا حتما تو هم ميدوني كه ماماني چقدر دايجون رو دوست داره ...
13 شهريور 1392