ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

اولين دفتر نقاشي

هفته پيش بابايي يه دفنر نقاشي با يك جعبه مدادرنگي برات خريد تا نقاشيهاي خوشگلتو اون تو بكشي اين هم عكسش البته الان ديگه اين دفتر نقاشي اين شكلي نيست مداد رنگي هارو هم فقط يك روز طاقت آوردي و سالم گذاشتيشون، اگه از دستت نميگرفتم و قائم نميكردم تا الان همشونو خورده بودي... اين هم عكس اولين نقاشيت به همراه اثر هنري مامان و بابا   ...
1 مهر 1392

مانكن هاي ني ني

پنج شنبه عصر رفته بوديم بازار شهر خودمون بگرديم، من و تو و بابايي، طبق معمول دلت ميخواست وارد هر مغازه اي كه درش بازه بشي، يه چيز جالب اينكه به يه فروشگاه سيسموني كودك رسيديم كه چند تا مانكن بچه دم درش گذاشته بود تو هم سريع شروع كردي باهاشون حرف زدن، دست دادن و حتي نون كه دستت بود رو ميذاشتي دهنشون كه بخورن، آخ قربون اون مهربونيت بشم من   ...
23 شهريور 1392

روز دختر مبارك

عزیزم امروز روز توست، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی ...دختر گلم روزت مبارك دختری نباش که به مردی نیاز داره دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند . . . لبخند زيباي خدا روزت مبارك دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان این روز بر دختران دیروز و مادران امروز هم مبارک . . . ...
16 شهريور 1392

لباسهاي جديد

اين لباسهارو با پولايي كه مامان بزرگ (مامان ماماني)هر هفته بهت ميداد خريدم البته يه مقداريش رو هم ماماني خرج كرد اين كفش و بلوز و شلوارك رو مادربزرگ (مامان بابا) برات گرفت اين توپك رو هم پنج شنبه گذشته (31مرداد) كه رفتيم فريدونكنار از بازارش برات گرفتيم ...
13 شهريور 1392

پرشيا

پنج شنبه دايجون اينا رفتن و ما هم براي ناهار رفتيم خونه مادربزرگ (مامان بابا) اينجا مياي عاشق بازي با ميوه هاي تزييني يخچال هستي عصر هم با هم رفتيم پرشيا تا سرسره بازي كني ...
13 شهريور 1392