مانكن هاي ني ني
پنج شنبه عصر رفته بوديم بازار شهر خودمون بگرديم، من و تو و بابايي، طبق معمول دلت ميخواست وارد هر مغازه اي كه درش بازه بشي، يه چيز جالب اينكه به يه فروشگاه سيسموني كودك رسيديم كه چند تا مانكن بچه دم درش گذاشته بود تو هم سريع شروع كردي باهاشون حرف زدن، دست دادن و حتي نون كه دستت بود رو ميذاشتي دهنشون كه بخورن، آخ قربون اون مهربونيت بشم من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی