ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

شيرين كاريهاي ياسمين خانم در 17 ماهگي (قسمت دوم)

وقتي صداي اذان رو ميشنوي يا وقتي دارم نماز ميخونم زير لب صداهايي شبيه الله اكبر و صلوات از خودت در مياري و دو هفته پيش پنج شنبه (23 خرداد)وقتي داشتم نماز ميخوندم ديدم داري سجده ميكني... فداي اون نماز خوندن بچگانه ات بشم ...وقتي هم بابابزرگ نماز مي خونه مي ري پيشش مي شيني و نگاش ميكني و اصلا اذيت نميكني برعكس وقتي من نماز ميخونم يا خالجون رويا و خالجون حوا نماز ميخونن مياي مهرو برميداري يا چادرو ميكشي يا سجاده رو ميكشي مي گيري ... اعضاي بدنت  (مو، گوش، چشم، دماغ، دهان، لپ، زبون، دست، پا و جديدا هم شكم) رو مي شناسي ولي گاهي وقتها مو و گوش يا دست و پا رو باهم قاطي ميكني    وقتي بهت ميگم خروس چي ميگه ميگي: گو گو يعني قوقو...
4 تير 1392

شيرين كاريهاي ياسمين خانم در 17 ماهگي (قسمت اول)

وقتي شير ميخواي خودت ميري سمت تشكچه و بالشت، پهنش ميكني و روش دراز ميكشي و ميگي "به" اولين كلمه ي مفهومي كه گفتي همين "به" بود و بعد از اون "جيگر" ،وقتي ميوميو ميكنيم ميگي " پيشته" ببئي چي ميگه: "بع" به ني ني ميگي "ني" در ضمن يه چيز جالب اينكه قبل از اينكه ياد بگيري بگي "مامان" اسم گوگوش رو ميگفتي البته به زبون خودت كه ميگي "گوگو"... وقتي دستمون بلند ميكنيم ميگيم بزن قدش دستتو مياري و ميزني به دستمون ميگي "ديش" ... وقتي دلت آهنگ شاد ميخواي كه برقصي ميگي "ني ناي" و چقدر هم ناز ميرقصي حيف كه مدتيه كامپيوترمون خرابه و نميتونم عكساتو بذارم... وقتي ميخوايم بريم بيرون ميري سمت در و ميگي "دد" البته بماند كه قبلا ميگفت...
2 تير 1392

مامان مامان

روز جمعه ناهار كه خونه مادربزرگ (مامان بابايي) بوديم بين صداهايي كه در مي آوردي چندبار گفتي "مامان مامان" ولي من جدي نگرفتم و گفتم حتما مثل دفعات قبل كه فقط ب ب ما ما ميگفتي يه چيزي گفته باشي و بعد فراموش كني، ديروز همش باهات كار ميكردم كه بگي مامان اما وقتي بهت ميگفتم ياسمين بگو "مامان" تو ميگفتي "گو گو" آخه دخترم مامان با گو گو چه شباهتي داره... خلاصه تا اينكه ديشب يهو ديدم گفتي "مامان" و چند بار هم تكرار كردي چقدر هم ناز گفتي "مامان"، من هم سريع ازت فيلم گرفتم چقدر من و بابايي ذوق كرديم، بعد از اون ديدم بابايي ميگه " خب ياسمين حالا بگو بابا" حسود هرگز نياسود
26 خرداد 1392

اي دختر كلك باز

جديدا ياد گرفتي تلويزيون رو از جلو خاموش كني بخصوص وقتي برنامه دلخواهتو پخش نكنه سريع ميري تلوزيون رو خاموش ميكني... امروز وقتي از اداره برگشتم خونه طبق معمول داشتم باهات بازي ميكردم در همون حين تلويزيون هم تماشا ميكردم كه تو رفتي و تلويزيون رو خاموش كردي من هم گفتم: ياسمين چرا اين كارو كردي و دوباره تلويزيون رو روشن كردم اين كار چند بار تكرار شد و تو كه فكر كردي اين يك بازيه خوشت اومد ولي من ديگه داشتم كلافه ميشدم فكر كنم متوجه شدي كه ديگه ماماني داره صبرش تموم ميشه ديدم رفتي طرف تشكت و ميگي "به" "به" يعني شير ميخوام منم اومدم كه بهت شير بدم ولي تو با يك خنده وروجكانه  بلند شدي و دويدي طرف تلوزيون و خاموشش كردي... واي كه چقدر از...
19 خرداد 1392

من من

ديشب داشتم عوضت ميكردم بابايي هم داشت باهات صحبت ميكرد گفت: جيگر بابا كيه؟ تو هم يهو گفتي: "من من"...... اولين بار بود كه ميگفتي من اون هم دوبار پشت هم، من و بابا هم كلي ذوق كرديم الهي قربونت بشم ولي امروز هرچي ازت پرسيدم جيگر من كيه؟ ديگه نميگفتي "من"فكر كنم رفت براي 2 تا 3 ماه ديگه.... ...
11 خرداد 1392

جيگر

يه مدتيه كه ياد گرفتي بگي جيگر، وقتي كاري ميكني كه نبايد انجام بدي و ما ميگيم ياسمين نكن تو هم با صداي بلند ميگي جيگر بعد برامون بوس ميفرستي كه از كارت چشم پوشي كنيم و به قول بابايي گوشامون مخملي ميشه و هيچ عكس العملي در برابر كارت نميتونيم داشته باشيم آخه انقدر ناز ميگي جيگر كه ديگه آدم نميدونه چيكار بكنه
6 خرداد 1392

اين روزهاي ياسمين

اين روزها داري تمرين پريدن ميكني و همش درجا بپر بپر ميكني ديشب بعد از كلي تلاش فكر كنم 5 سانتي پريدي، دخترم چقدر اين تلاشهات براي تجربه اولينها زيباست، اولين نشستن، اولين ايستادن، اولين قدم برداشتن و حالا هم اولين پريدن، عزيزكم توي زندگي اونقدر بايد از اين تلاشها براي اولين ها داشته باشي و خيلي چيزهاي جديد هست كه بايد تجربه كني. آرزو ميكنم كه تو همه ي اين تلاشهات پيروز باشي گل سرخ ماماني راستي يادم رفت بگم كه چند روزيه بوسيدن هم ياد گرفتي، اوايل كه بلد نبودي خوب خوب ببوسي وقتي صورتمو مي آوردم كه ببوسي لباتو ميچسبوندي به صورتمو و فوت ميكردي اما حالا خوب خوب ياد گرفتي، واي خدا... اين روزا داري تمرين چرخيدن هم ميكني همش دور خودت ميچرخي، ...
30 ارديبهشت 1392

هفتمين، هشتمين و نهمين دندون ياسي خانمي

دوشنبه هفته قبل بعد از شام بود كه يهو دو تا مرواريد سفيد توي دهنت ديدم اول فكر كردم برنجه ولي بعد كه دقت كردم متوجه دو تا دندون در قسمت پائين سمت راست و چپ دهنت شدم. پنجشنبه هم جوونه ي يك دندون خوشگل ديكه تو قسمت بالا رو ديدم. خيلي خوشحال شدم... مباركه عسلم
29 ارديبهشت 1392