ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

يادش بخير

از راست: زندايي مريم، محمد طلاي عمه، دايجون و ياسمين، علي جون عمه، دايجون و بابابزرگ مهربون يادش بخير توي اين عكس 8 ماهه بودي، هنوز چهار دست و پا هم نمي رفتي دايجون اينا از شيراز اومده بودن خيلي خوش گذشت يادش بخير...دلم براي همشون خيلي تنگ شده   ...
15 اسفند 1391

اين روزها

سلام دختر شيطون، بازيگوش و مهربون خودم مدتهاست كه نيومدم برات مطلبي بنويسم اون هم بخاطر دغدغه كاري، نميدونم اين كار ما كي كمتر ميشه، اداره كار خونه كار كار ... البته خوبه كه آدم هميشه كاري براي انجام دادن داشته باشه تنبلي، بيهودگي مياره دخترم ...بگذريم از خودت بگم عسلم كه اين روزها چقدر شيطون و بازيگوش شدي تمام مدت داري راه ميري، معمولا صبح هايي كه ميخوام برم سركار زودتر از خودم بيدار ميشي ساعت 6/30 برات تلوزيون رو روشن ميكنم كه سرت گرم بشه تا من به كارام برسم. ساعت 7/40 كه پرستارت مياد اولش يه نق كوچولو ميزني چون ميفهمي كه من بايد برم گاهي وقتا هم گريه ميكني ولي چاره اي ندارم بدو بدو ميرم اما با ناراحتي... ساعت 3/30 كه از اداره برميگردم د...
14 اسفند 1391

پيشي

ياسمين عزيزم ديشب براي اولين بار وقتي داشتي با بابايي بازي ميكردي به اسباب بازيت گفتي پيشي، واي كه چقدر ما ذوق كرديم
13 اسفند 1391

دير اومدم

فقط اومدم بگم كه كلي عكس و مطلب جديد ازت دارم ياسمينم ولي فرصت ندارم كه بيام ماماني وبلاگتو آپ كنم ببخشيد دختر 1 سال و 1 ماه و 1 روزه ي من
30 بهمن 1391

جشن تولد

ياسمين عزيزم ديروز جشنت برگزار شد، همه چيز خيلي خوب بود و خيلي خوش گذشت... مهمونها عبارت بودند از: (مادرجون، خالجون ها، دايجون)-(مامان بزرگ و عمو حامد)-(خالجون مامان،پسرخاله و خانمش و پسر گلشون اميررضا و دخترخاله مامان) مهمونهاي عزيز زحمت كشيدند و برات كادو آوردند كه بعدا عكسهاشو ميذارم
11 بهمن 1391

كليپ تولد

جمعه من و بابا نشستيم و به مناسبت تولدت يه كليپ خوشگل از عكسهاي 1 روزگي تا 1 سالگيت با آهنگ زمينه ياسمين اميد ساختيم البته انتخاب و مرتب كردن عكسها به ترتيب تاريخ با من بود و ساخت و تنظيم كليپ با بابايي... ...
1 بهمن 1391