خداحافظ
امروز صبح وقتی میخواستم برم اداره، بیدار شدی و گفتی: گشنه شدی یعنی گرسنمه، بابایی بیدار شد و برات فرنی درست کرد و تو هم وقتی سیر شدی دوباره برگشتی تو رختخوابت...وقتی میخواستم خداحافظی کنم تو همینطور که دراز کشیده بودی دستاتو برام تکون دادی اونقدر که خوابت میومد حالشو نداشتی بگی خداحافظ یا بقول خودت"حافظ"، قربون اون دستای کوچولوت برم که هزار بار روزی میخوام ببوسمش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی