روزهاي آخر 2 سالگي
روزهاي آخر 2 سالگي از شنبه هفته قبل شروع كردم كه شيردادن بهت رو كم كنم كه خداروشكر جواب داد و فعلا فقط شبها موقع لالا شير ميخوري تا اينكه آخر اين هفته بطور كامل شير دادنت رو قطع كنم. اميدوارم واكنشت خيلي بد نباشه...
از اين روزهات بگم: اين هفته پنجشنبه ناهار خونه ي زندايي جديد دعوت بوديم توي راه رفتن به مهموني توي ماشين كلي براي بابابزرگ و مامان بزرگ شيرين كاري كردي، با آهنگهاي شاد ميرقصيدي و از مامان بزرگ ميخواستي برات دست بزنه و از بابابزرگ هم ميخواستي نگات كنه كه يه اتفاق جالب هم افتاد و اون اينكه با اون لحن شيرين خودت بابابزرگ روصدا زدي : "باباشو" ازت خواستم مامان بزرگ هم بگي كه اون رو هم با همون لحن گفتي "مامان شو" و البته بهتره نگم كه توي مهموني چقدر شيطوني كردي و اين ور اون ور رفتي و ماماني همش دنبالت بود كه چيزي رو دست نزني و اين وسط يه برگ از گل زندايي اينارو كندي كه ماماني يواشكي برگ رو گذاشت توي كيفش كه لو نريم.
يكي ديگه از سرگرميهاي اين روزهات بازي با موبايل شده البته براي ما موبايل و براي تو تب لت چون سيم كارت نداره ولي درواقع موبايله ماجرا از اين قراره كه بابايي براي ماماني يه گوشي سامسونگ گالاكسي خريد كه من هم دادمش به تو چون تو بازي با اين گوشي رو خيلي دوست داري و باهاش كلي سرگرم ميشي چون گوشي خالجون حوا هم از همين نوع بوده خلاصه اين روزها من از خدامو كه سرت گرم بشه و شيرخوردن از يادت بره.
وقتي تو آشپزخونه مشغولم تو هم مياي و كلي برام بريز و بپاش ميكني و كابينت هارو بهم ميريزي يا ميري سراغ ظرف سيب زميني پياز و كل پوست پيازهارو ميريزي كف آشپزخونه بعد خودت ميري جارو خاك انداز مياري و شروع ميكني جمع كردن آشغالا .
اينجاهم داري تو پاك كردن سبزيها كمك ماماني ميكني
از كارتون تام و جري هم خيلي خوشت مياد، يه قسمتهايي رو برات ضبط كرديم كه اونهارو از بس تماشا كردي خودت حفظ شدي و جلو جلو تمام صحنه هارو اجرا ميكني.
چند شبي هم هست كه باهم ببربازي ميكنيم يعني من ببر ميشم كه بخورمت تو هم فرار ميكني ميپري بغل بابايي و كلي ميخندي البته به ببر ميگي ني ني چون مثل ني ني چهاردست و پا راه ميره
عجب نی نی نازی خدا فظش کنه
عزیزم به ما هم سر بزن یه نظری بده ببین من اومدم پیشت
