سرماخوردگي و تب مجدد
ديروز كه از سركار برگشتم پرستارت گفت كه يه ساعتيه تب كردي انگار همه خستگي كار تو تنم موند، حتي چند برابر هم شد. بهت شير دادم و گذاشتمت روي پام چون اصلا حوصله نداشتي و مثل هر روز ازم استقبال نكردي. تا يه قدم ازت دور ميشدم گريه ميكردي، كلا بيقرار بودي سريع استامينوفن بهت دادم و از دكتر برات وقت گرفتم منشي گفت 1 ساعت ديگه اونجا باشيم. بايد منتظر ميمونديم بابايي از سركار برگرده تا باهم بريم دكتر. برات لالايي خوندم همونطور رو پاهام خوابت برد منم دراز كشيدم و چشمامو بستم. با صداي كليد در از خواب بيدار شدم. تو هم بيدار شدي، لباستو عوض كردم تا بريم دكتر، مطب دكتر صفار خيلي شلوغ بود يكساعتي نشستيم تا نوبتمون شد. حوصلت سر...
نویسنده :
فرشته
14:53