سرماخوردگي و تب مجدد
ديروز كه از سركار برگشتم پرستارت گفت كه يه ساعتيه تب كردي انگار همه خستگي كار تو تنم موند، حتي چند برابر هم شد. بهت شير دادم و گذاشتمت روي پام چون اصلا حوصله نداشتي و مثل هر روز ازم استقبال نكردي. تا يه قدم ازت دور ميشدم گريه ميكردي، كلا بيقرار بودي سريع استامينوفن بهت دادم و از دكتر برات وقت گرفتم منشي گفت 1 ساعت ديگه اونجا باشيم. بايد منتظر ميمونديم بابايي از سركار برگرده تا باهم بريم دكتر. برات لالايي خوندم همونطور رو پاهام خوابت برد منم دراز كشيدم و چشمامو بستم. با صداي كليد در از خواب بيدار شدم. تو هم بيدار شدي، لباستو عوض كردم تا بريم دكتر، مطب دكتر صفار خيلي شلوغ بود يكساعتي نشستيم تا نوبتمون شد. حوصلت سر رفته بود همش ميگفتي "دد" "دد" خلاصه وقتي دكتر معاينه ات كرد گفت همون ويروس سرماخوردگي قبليه، 3 روز تب و بعد هم آبريزش و عطسه و سرفه، واي خدا دوباره ... دوباره اعتصاب غذا و دوباره ماجراي استامينوفن نخوردن و ... موندم ما نه جايي مي بريمت نه خودمون جايي مي ريم و چقدر من مواظبم كه سرما نخوري بدتره...