مامان مامان
روز جمعه ناهار كه خونه مادربزرگ (مامان بابايي) بوديم بين صداهايي كه در مي آوردي چندبار گفتي "مامان مامان" ولي من جدي نگرفتم و گفتم حتما مثل دفعات قبل كه فقط ب ب ما ما ميگفتي يه چيزي گفته باشي و بعد فراموش كني، ديروز همش باهات كار ميكردم كه بگي مامان اما وقتي بهت ميگفتم ياسمين بگو "مامان" تو ميگفتي "گو گو" آخه دخترم مامان با گو گو چه شباهتي داره... خلاصه تا اينكه ديشب يهو ديدم گفتي "مامان" و چند بار هم تكرار كردي چقدر هم ناز گفتي "مامان"، من هم سريع ازت فيلم گرفتم چقدر من و بابايي ذوق كرديم، بعد از اون ديدم بابايي ميگه " خب ياسمين حالا بگو بابا" حسود هرگز نياسود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی