يك روز در 22ماهگي
اين هفته پنجشنبه خالجون رويا و مادرجون رفتن مشهد و تا يكشنبه برميگردن. به خالجون رويا گفتم كه دعا كنه امام رضا(ع) مارو هم بطلبه آخه ميخوايم اولين مسافرتي كه با تو ميريم سفر مشهد باشه انشاء ا...
پنجشنبه و جمعه هوا باروني بود و تو باز تو خونه زندوني بودي ولي طبق معمول با خالجون حوا سرگرم بازي بودي حالا ديگه با شيرين زبونيهات خودتو بيشتر و بيشتر تودل جا ميكني، ماشاءا... چم و خم موبايل خالجون حوارو هم خوب ياد گرفتي، يجوري با انگشتاي كوچولوت رو صفحه موبايل ميزني يه ژست جدي ميگيري به خودت كه واقعا ديدنيه ...
از دايره لغاتت بگم : ماست: ماست بشي: بشين دا: داغ اذي: اذيت اين لغت رو وقتي كه داشتي موقع ناهار دور سفره ميگشتي و بابابزرگ رو اذيت ميكردي بهت گفتم "اذيت نكن" ياد گرفتي كفش: كفش دكست: شكست اين لغت رو هم ديشب ياد گرفتي وقتي مجسمه ني ني رو انداختي و شكوندي كه البته عذاب وجدان گرفتي و كلي ناراحت شدي از اينكه ني ني شكست آخه بعد از يك ساعت باز هم يهو يادت ميومد و ميگقتي : ني ني دكست و يكسري افعال ديگه
از خواب ديدنت بگم كه كلا همون زندگي روزانه ات رو شبها هم تو خواب ميبيني مثلا : تماشا كردن ني ناي، بازي با خالجون حوا، يا ديشب توي خواب ميگفتي "ديدي ديدي" كه نميدونم مفهومش چيه
راستي يادم رفت بگم كه دو هفته پيش دوشنبه موهاتو كوتاه كردم وقتي خواب بودي آخه موهات بلند شده بود و همش ميرفت تو چشمت اون انگورهاي خوشگل پشت موهات رو هم چيدم، قياقه ات عوض شد به قول خالجون حوا كه شبيه پسرها شدي... عكساشو حتما ميذارم