ورود به آشپزخونه
مدتها بود كه ميخواستم كف آشپزخنومون روفرشي پهن كنم كه تو بتوني با من بياي آشپزخونه و وقتي ماماني كار داره پيش خودم باشي... ولي ميترسيدم نكنه به چيزاي ديگه دست بزني تا اينكه ديشب بالاخره روفرشي رو از كمد درآوردم و توي آشپزخونه پهن كردم و تورو با خودم بردم آشپزخونه البته فرقي نكرد تو بازم به ظرفها و وسايل ديگه دست ميزدي اما لااقل خطر سر خوردن كف سراميك كم شده بود و خيالم راحت بود كه پيش خودمي و ديگه نمياي پشت در آشپزخونه (در كه نه براي اينكه نتوني بياي تو آشپزخونه يه پشتي گذاشتيم دم ورودي) و گريه نميكني البته ديگه اواخر داشتي سعي ميكردي از پشتي بياي بالا و بپري توي آشپزخونه كه واي واي كار خيلي خطرناكيه... خلاصه وقتي مياي داخل آشپزخونه دمپايي بابايي رو ميپوشي و شروع ميكني به راه رفتن...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی