مامانی جان الان خسته ام
همین الان از اداره زنگ زدم برات تا حالت رو بپرسم گوشی رو برداشتی و گفتی: مامانی جان من سرم شلوغه کار دارم.... بعد گوشیو دادی مامان بزرگ آخر سر هم دوباره گوشیو گرفتی و گفتی: مامانی جان من خسته ام کاری نداری خدافظ از قراره معلوم دخملم سرش خیلی شلوغ بوده از پرستارت بگم که پاش بدتر شد و بجای یک ماه دوماه باید توی گچ بمونه، ما هم تصمیم گرفتیم این مدت بری مهد، پنجشنبه هفته قبل با هم رفتیم مهد تا من صحبت کنم، از اونجا خیلی خوشت اومد، قرار شد یه هفته 10 روز یک ساعت ببریمت مهد تا عادت کنی بهمین خاطر از مامان بزرگ خواستیم تا بیاد ولی مامان بزرگ هم فقط یه روز تورو برد و دوباره برگشت خونشون، بهمین خاطر من هم تصمیم گرفتم که اصلا نبرمت مهد و ...
نویسنده :
فرشته
10:49