ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

مامانی جان الان خسته ام

همین الان از اداره زنگ زدم برات تا حالت رو بپرسم گوشی رو برداشتی و گفتی: مامانی جان من سرم شلوغه کار دارم.... بعد گوشیو دادی مامان بزرگ آخر سر هم دوباره گوشیو گرفتی و گفتی: مامانی جان من خسته ام کاری نداری خدافظ از قراره معلوم دخملم سرش خیلی شلوغ بوده از پرستارت بگم که پاش بدتر شد و بجای یک ماه دوماه باید توی گچ بمونه، ما هم تصمیم گرفتیم این مدت بری مهد، پنجشنبه هفته قبل با هم رفتیم مهد تا من صحبت کنم، از اونجا خیلی خوشت اومد، قرار شد یه هفته 10 روز یک ساعت ببریمت مهد تا عادت کنی بهمین خاطر از مامان بزرگ خواستیم تا بیاد ولی مامان بزرگ هم فقط یه روز تورو برد و دوباره برگشت خونشون، بهمین خاطر من هم تصمیم گرفتم که اصلا نبرمت مهد و ...
14 ارديبهشت 1395

شکستن پای پرستارت

از سه شنبه هفته قبل، پرستارت پاش شکسته و نیومده، توی این مدت مامان بزرگ ها به نوبت اومدن خونمون تا نگهت دارن ولی فکرم حسابی مشغوله که هفته های دیگه رو چکار کنیم. از یه طرف می گم ببرمت مهد از طرف دیگه نمی تونم یهو و بدون آمادگی اینکارو بکنم.راستش اصلا دلم نمیخواد و نمیاد که بذارمت مهد حتی اگه شده یه پرستار دیگه برات بگیرم دلم نمیخواد الان بری مهد. از طرف دیگه پرستارت گفته که بهش تا جمعه فرصت بدم اگه حالش بهتر شد خودش بیاد. حالا موندم چکار کنم امیدوارم همه چی خوب پیش بره خدایا ....
5 ارديبهشت 1395

اولین پست 95

عسل مامان سلام مدتهاست نیومدم برای وبلاگت مطلبی بنویسم. اونقدر عکس و خاطره ازت دارم که همش رو نمیتونم یکجا برات ثبت کنم. خصوصا که فعلا بیشتر عکسات رو تو صفحه اینستاگرامم میذارم ولی وبلاگت یه چیز دیگه هس. شیرین زبونیات رو یه گوشه ای یادداشت کردم که سر فرصت بیام تو وبلاگت بنویسم همراه عکسات گل مامان این هم یه عکست با سفره افسین به قول خودت جالبه هنوز هم وقتی مهمون میاد خونمون فک میکنی عیده ...
29 فروردين 1395

تولد 4 سالگیت مبارک عسل مامان

با یک روز تاخیر تولدت رو تبریک میگم عزیزم اینم از عکسای تولدت شیرینک من اون کلاه خوشگل کادوی خالجون رویاس که خودش برات بافته و عروسکی که مامان بزرگ برات کادو آورد مرررررسی   ...
28 دی 1394