یک روز مادرانه
توی این پست میخوام از خودم بگم و یک روز کاری مامان، اولین روز ماه بود و اتفاقا اولین روز مهر، از روز قبل با سرویست هماهنگ کردم که صبح خودم میبرمت مدرسه ولی ظهر سرویس بره دنبالت، صبح زودتر از همیشه (ساعت 6) بیدار شدم تا صبحانه ت رو آماده کنم ولی آنیتا هم همزمان بیدار شد و بهم چسبید تا شیر بخوره تا 6:40 دقیقه شیر خورد و خوابید خداروشکر، بلند شدم و سریع بساط صبحانه رو آماده کردم، شیر گرم کردم، ماکارونی رو هم گذاشتم روی گاز تا گرم بشه چون از دیشب بهم گفتی که دوست داری تغذیه ماکارونی ببری، هویج هم برات شستم و گذاشتم توی کیفت، ماکارونی رو گرم کردم و اومدم بریزم توی ظرف که احساس کردم بو میده.... ترسیدم نکنه خراب شده باشه... بیدارت کردم تا بیای صبحا...