ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

2 سال و 10 ماهگیت مبارک

1393/8/28 13:28
نویسنده : فرشته
473 بازدید
اشتراک گذاری

امروز توی اداره خیلی کلافه بودم و حوصله ام سر رفته بود که یهو دیدم صدای در اومد و بلافاصله پشت سرش یه صدایی از همون دم در شروع کرد به سلام کردن و اون صدای کسی نبود جز فرشته کوچولوی خودم "یاسمین" . وقتی دیدمت یهو حالم خوب خوب شد و همه ی ناراحتی هام از یادم رفت. خدایا شکرت بخاطر وجود این فرشته ی کوچولو توی زندگیمون.

 

2 ماه به تولد 3 سالگیت مونده عزیزم، امیدوارم امسال بتونم برات یه مهمونی تولد خوب بگیرم .

از شیرین زبونیها و شیرین کاریهات بگم.... امروز وقتی اومدی اداره مامانی همون اول رفتی سراغ کامپیوترم تا عکساتو ببینی و بعدش تا چشمت خورد به ماژیک و خودکار ازم خواستی بهت کاغذ بدم تا نقاشی بکشی...روی کاغذ، خط خطی می کردی و می گفتی: یاسمین کشیدم.  همزمان یکی از همکارام اومد تو هم تا دیدیش سلام کردی و با دستت پالتو جدیدتو که بابایی برات خریده رو نشون دادی و گفتی: عمو لباسم خوشگه؟ همکارم گفت: آره خیلی قشنگه، کی خریده؟ تو هم گفتی: بابایی، 3 تا خریده که البته منظورت این بود که برام بوت هم خریده. خلاصه چون ماشین بابا خراب شده بود با ماشین همکارم رفتیم خونه و تو هم تو ماشین همش داستان کارتونهایی که هر روز صدبار می بینی رو تعریف می کردی تازه از عمو هم خواستی برات آهنگ بذاره!

از شیرین زبونیهات بگم:

وقتی کار اشتباهی می کنی و من عصبانی میشم و دعوات میکنم در واکنش یا قهر می کنی یا جیغ می کشی و میای منو می زنی یا گریه می کنی و وسط گریه برای اینکه دلمو بدست بیاری میگی: مریض شدی (یعنی مریض شدم) . خلاصه اگه این کارا نتیجه نده خیلی سریع پشیمون میشی میای منو می بوسی بغلم می کنی و می گی: منم دوستت دارم.

هر شب برای خوابیدن ماجرا داریم تو دوست نداری بخوابی و برای حتی یک دقیقه بیشتر بیدار بودن بهانه های مختلف میاری مثلا می خوای که لامپ رو خاموش نکنیم، تلوزیون رو خاموش نکنیم، یا با موبایل بازی کنی، پوشکت نکنیم ... خلاصه اگه هیچکدوم از این ترفندهات کارساز نباشه تیر آخرتو میندازی و می گی : " گشنه شدی " که مارو به این بهانه مجبور کنی بریم آشپزخونه تا برات غذا بیاریم ولی درواقع گشنه ات نیست، تو هم بلند میشی دنبالمون راه می افتی و شروع می کنی با ظرفهای آشپزخونه بازی کردن انگار نه انگار که گفته بودی گرسنته، چندین بار پیش اومد که برات سوپ یا فرنی گرم کردیم ولی باز بهانه آوردی و نخوردی.

وقتی از چیزی ناراحت می شی میگی: "ولم کن"  از وسایل آرایش مامانی که خیلی خوشت میآد و کاربرد همشون رو هم می دونی، می ری جلوی آینه و می گی "خوشگل بشم"

وقتی لپتو میکشیم، سریع می گی: بذار سرجاش که باید برگردونیم سرجاش تا خیالت راحت بشه.

چند تا اصطلاح هم مخصوص خودت داری که گاهی وقتها همینطور که با خودت حرف می زنی این جمله هارو با خودت تکرار می کنی: حالا شد یه چیزی" " فک نکنم بتونم"  به پماد می گی: کمد

رنگهای اصلی و شمارش فارسی و انگلیسی رو بلدی(البته خیلی وقته) شمارش انگلیسی رو هم از خالجون حوا یاد گرفتی، از اشکال هم مربع و دایره رو بلدی ولی نمیتونی روی کاغذ خیلی خوب رسمشون کنی.

نقاشی کشیدن رو هم خیلی دوست داری، قبلا که کوچولوتر بودی یه تخته جادویی داشتی که روش نقاشی می کشیدی ولی اون تخته رو به مرور زمان نابود نمودی و قلمش گم شد. ولی حالا دیگه روی کاغذ با مداد و خودکار نقاشی می کشی البته یکی دوبار هم روی دیوار، به قول خودت یاسمین کشیدی که برات توضیح دادم که باید روی کاغذ نقاشی بکشی که خوشبختانه دیگه اون تجربه شیرین نقاشی رو دیوار رو تکرار نکردی.

چند تا بازی هم هس که فقط و فقط هم با خالجون رویا انجامش می دی. مثل بغل عاشقانه، تفریحات سالم، سوال بازی و ترسوندن پروانه های پشت شیشه....

  

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)