ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

خاطرات تعطيلات عيد فطر

1393/5/12 11:05
نویسنده : فرشته
480 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از دو هفته كار يسره حتي روز جمعه، 4 روز تعطيلي واقعا لذت بخش بود و خستگيمون حسابي در رفت، آخرين باري كه رفته بوديم خونه ي مامان بزرگ اينا اونقدر لجباز شده بودي و بهانه هاي الكي ميگرفتي كه ما مثل فراري ها از خونه ي بابابزرگ اينا رفتيم. ماماني هم بخاطر روزه داري يكم بي حوصله بود تو هم بي حوصله تر هم اينكه يكم آبريزش بيني و عطسه ميكردي كه اين هم مزيد بر علت شده بود، بهمين خاطر همش مي ترسيدم نكنه اين 4 روز تعطيلات هم باز بهانه گيري كني كه خداروشكر دخمل خوبي بودي (بزنم به تخته)

حالا بذار تعريف كنم:

روز سه شنبه (عيدفطر) به سمت خونه ي مامان بزرگ اينا حركت كرديم، واي كه چقدر جاده شلوغ بود و چقدر مسافر اومده بودن شمال. قبل از همه رفتيم امامزاده سر خاك اونجا هم فوق العاده شلوغ كه به زور جاي پارك گير آورديم. بعد اون ناهار رفتيم خونه ي مامان بزرگ، عصر سه تايي رفتيم خريد و بعدش رفتيم خونه ي بابابزرگ اينا

صبح روز دوم تعطيلات رفتيم كتان تافته و ماماني برات 2 دست لباس خريد، خالجون حوا هم با ما بود كه زحمت كشيد و برات يه بلوز قرمز خوشگل خريد...مرسيييييييي خالجون، مامان بزرگ (مامان مهربون خودم)هم بهت عيدي داد كه با عيديش برات يه ساپورت سفيد خريدم، مرسييييييي مامان بزرگ، يه چيز جالب توي كتان تافته كه برات خيلي تازگي داشت اتاق بازيش بود با يه استخر توپ كه كل زماني كه ما داشتيم دور دور ميكرديم تو اونجا سرت گرم بود كلي عكس هم انداختيم كه بعدا ميذارم.

بعدازظهر ماماني برات سوپ درست كرد تو هم از خواب بيدار شده بودي و روي پاي بابا بودي، بوي سوپ پيچيده بود كه ديدم تو با همون حالت خواب آلودگي گفتي : آبگوشت داره مي سوزه  منم پريدم و رفتم گازو خاموش كردم، خب دخترم راست ميگفت نزديك بود سوپه ته بگيره آخ قربون دختر زرنگم برم، چقدر هم خالجون اينا از اين شيرين زبونيت خنديدن

شب رفتيم خونه ي اون مامان بزرگ، زن عمو و پسرعموت اينا هم اومده بودن كه تو هم حسابي سرت گرم شد البته قبلش با مامان بزرگ رفتي لب دريا كه تا برگردي هوا تاريك شده بود.

آخرين روز تعطيلات هم براي ناهار خونه ي خالجون محبوبه (دخترخاله ماماني) دعوت بوديم كه اونجا هم فوق العاده خوش گذشت، آخر مهموني خالجون محبوبه يه لباس خوشگل آورد تنت كرد خواست ببينه بهت مياد يا نه، كه خيلي هم بهت ميومد بعد همه خواستن ازت عكس بندازن تو هم مثل مانكنا ژست ميگرفتي واي خدا بخورمت من، دايجون احسان هم كلي ازت عكس گرفت كه همونجا با بلوتوث ازش گرفتم؛ فوق العاده بودن توي فيس بوكم گذاشتم مرسي احسان جان......

عكسارو بعدا ميذارم حتما

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

کافی نت یار
12 مرداد 93 11:10
با سلام دوست عزیز شما می توانید با مراجعه به سایتwww.cafenetyar.com (کافی نت یار) از جدید ترین و آخرین اخبار استخدامی و ثبت نامی با خبر شوید.همچنین شما می توانید با عضویت در پنل پیامک کافی نت یار www.cafenetyar.net هر پیامک را با ارزان ترین قیمت ممکن (هر پیامک به قیمت 83 ریال) در بین همه ی پنل های پیامک ارسال کنید. در ضمن با مراجعه به سایتwww.cafesharj.ir (کافه شارژ)خرید شارژ آسان،مطمئن و با صرفه را تجربه کنید. با قرار دادن وبسایت های ما در وبسایت ویا وبلاگ خود ما را در ارائه ی خدمات بهتر یاری نمایید. www.cafenetyar.com www.cafenetyar.nert www.cafesharj.ir