آذر ماه
آذر ماه با استرس شیوع ویروس آنفولانزا گذشت و من دعا می کردم که زودتر روزها بگذرند. البته دو ماه سرد دی و بهمن هنوز پیش رو هستند که هر سال تو و آنیتا یه سرمای بد رو توی این فصل تجربه می کنید. اواخر آذر عروسی پسرخاله مامانی بود که چند هفته آخر در تب و تاب خرید لباس برای خودم و تو و آنیتا گذشت. دقیقا یک هفته قبل از عروسی من گلودرد گرفتم و اداره نرفتم ولی دارو درمان کردم که روز عروسی مریض نشم. خلاصه 29 آذر عروسی هم برگزار شد ولی به مامانی خوش نگذشت چون فقط دنبال آنیتا بودم که اینور و اونور می رفت و شیطنت می کرد.