برای دختر نازنینم یاسمین
مدتها بود که دوست داشتم اینجا برات حرف بزنم و از دغدغه هام بگم، دغدغه هایی که هر پدر و مادری داره و همیشه هم هست. شاید یک روز وقتی که بزرگ شدی شاید 20 ساله و یا 25 ساله بنشینی و تمام مطالب وبلاگت رو مثل یک دفتر خاطرات ورق بزنی و بخونی. تمام سعیم این بود که لحظه های زیبا و فراموش نشدنی زندگیت را اینجا ثبت کنم حتی به اندازه بخش کوچکی؛ که البته نباید سختیها و روزهای بد را هم فراموش کرد که انتظار دارم قدردان باشی نه به معنی جبران...چرا که این وظیفه مادری من بوده و هست که تا پایان عمرم بر گردنم هست. عزیزدل مامان این روزها که داری نیمه هفت سالگیت رو پشت سر میذاری تصمیم گرفتم شبها برات کتاب بخونم تا خاطره خوشی از سالهای کودکیت برات بجا بم...