2 سال و 10 ماهگیت مبارک
امروز توی اداره خیلی کلافه بودم و حوصله ام سر رفته بود که یهو دیدم صدای در اومد و بلافاصله پشت سرش یه صدایی از همون دم در شروع کرد به سلام کردن و اون صدای کسی نبود جز فرشته کوچولوی خودم "یاسمین" . وقتی دیدمت یهو حالم خوب خوب شد و همه ی ناراحتی هام از یادم رفت. خدایا شکرت بخاطر وجود این فرشته ی کوچولو توی زندگیمون. 2 ماه به تولد 3 سالگیت مونده عزیزم، امیدوارم امسال بتونم برات یه مهمونی تولد خوب بگیرم . از شیرین زبونیها و شیرین کاریهات بگم.... امروز وقتی اومدی اداره مامانی همون اول رفتی سراغ کامپیوترم تا عکساتو ببینی و بعدش تا چشمت خورد به ماژیک و خودکار ازم خواستی بهت کاغذ بدم تا نقاشی بکشی...روی کاغذ، خط خطی می کردی...
نویسنده :
فرشته
13:28