واكسن 18 ماهگيت رو هم زديم و خيالم راحت شد. هم براي من و بابا و هم براي خودت خيلي سخت بود. روز چهارشنبه ساعت 11 بود كه از خانه بهداشت برگشتيم بعد از واكسن كلي گريه كردي وقتي برگشتيم خونه سوپ خوردي و روي پاي پرستارت خوابت برد، ساعت 2 بود كه بيدار شدي و يه كم شير خوردي ولي از اون ساعت تا ساعت 9 صبح فردا هيچي نخوردي حتي لب به شير هم نزدي،تمام مدت روي پاهامون دراز كشيده بودي و پاهاتو تكون نميدادي، تب هم داشتي زياد، تمام شب روي پاهاي من و بابا خوابيدي و وقتي تب ميكردي پاشويه ات ميكردم، بالاخره اين ساعتهاي سخت رو پشت سر گذاشتي و پنجشنبه صبح تبت كم شد و خودت هم شروع كردي به غذاخوردن و پنجشنبه غروب هم يواش و ترسون لرزون پاهاتو تكون دادي و مثل بچه اي...