ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

گلچيني از عكسهاي دوربين خالجون رويا

ياسمين و آواجون (دختر خالجون محبوبه) گل ناز خاله، آوا خيلي دوستت داره ياسمينم البته تو هم وقتي ميبينيش كلي باهاش بازي ميكني بابابزرگ و ياسمين، اون هم دستهاي آواجونه كه ميخواد بغلت كنه همه اين عكسها مال عيد امساله ...
21 مرداد 1392

عروسكهاي كوچولو

اين عروسكهارو روز دوم ماه رمضان كه رفته بوديم پارك ساحلي بابلسر برات گرفتم كلي دوستشون داشتي اما حالا تا اونارو ميبيني سريع دست و پاي بدبختارو ميكني و ميذاري دهنت   ...
21 مرداد 1392

قطره بيني

بعد از اين حموم بود كه سرما خوردي هنوز هم بيني ات خرخر ميكنه و موقع شيرخوردن نميتوني نفس بكشي، پارسال كه سرما خورده بودي (دقيقا همين موقعها:5 شهريور91) برديمت پيش دكتر صفار (شاگرد دكتر قريب) كه يه قطره بيني دست ساز داده بود كه خيلي خوب بود.ديروز بابايي رفت و دوباره همون قطره رو برات خريد نميدونم انشاء ا... كه اين دارو كارساز باشه و زود زود خوب بشي عسل من ...
21 مرداد 1392

عيد فطر مبارك

دختر گلم ماه مبارك رمضان هم تموم شد و عيد فطر هم بالاخره از راه رسيد همه چيز خوب بود ولي دو روز قبل از عيد تو  سرما خوردي كه اين خيلي بد بود. روز چهارشنبه سرماخوردگيت شروع شد عصر برديمت دكتر كه 2 تا شربت نوشت. از ساعت 12 شب تبت هم شروع شد، اون شب اصلا نخوابيدي به شدت تب داشتي استامينوفن هم اثري نداشت. فرداي اون روز هم تا عصر تب داشتي و بي حال بودي بهمراه عطسه و آبريزش بيني، ولي خوشبختانه غروب پنجشنبه حالت بهتر شد و تبت قطع شد. اما خرخر بيني ات هنوز ادامه داره طوري كه شب نميتوني خوب بخوابي و خوب شير بخوري، هرچي قطره بيني ميريزم انگار اثر نداره. انشاءا... كه زود زود خوب بشي دخترم... راستي مامان بزرگ (مامان ماماني) براي عي...
20 مرداد 1392

كارمند كوچولو

وقتهايي كه شيفت عصر هستم آخر ساعت كاري بابايي ميارتت اداره و تو هم دلي از عزا درمياري و حسابي شيطوني ميكنيو دفتر دستكمونو بهم مي ريزي، بابايي ميگه دم در اداره كه مي رسي شروع ميكني و با صداي بلند صدا ميزني "مامان" تا بياي بالا... عزيزم با دقت بررسي كن ببين همه چيز درست انجام ميشه يا نه بقيه عكسها در ادامه مطلب   ...
15 مرداد 1392

دختر مهربون بابا

ديشب همينطور كه داشتي بازي ميكردي بابايي داشت تي وي تماشا ميكرد ديدم يهو احساساتي شدي و اومدي پاهاي بابايي رو ميبوسي اين هم عكسهاش ...الهي دختر مهربون من.... ...
14 مرداد 1392