تولد 2 سالگي، از شير گرفتن و دردسرهايش
از چهارشنبه ديگه شير بهت ندادم، تو هم اصلا عكس العمل خوبي نداشتي شب خيلي بد خوابيدي و تمام مدت روي پاي من يا بابايي بودي، پنجشنبه صبح رفتيم مركز بهداشت براي قد و وزن كه همه چيز خوب بود، براي وزن خودت با پاي خودت رفتي بالاي ترازو ولي موقع اندازه گيري قدت يهو ترسيدي و گريه كردي آخه خانمه بهت گفت سرت رو بچسبون به ميله كه تو يهو ترسيدي، بعد از مركز بهداشت رفتيم آتليه براي گرفتن عكس كه تعطيل بود و گفتن 4 به بعد ميان، ما هم از فرصت استفاده كرديم و رفتيم قدم زديم چون هوا خيلي خوب بود، اول من و تو باهم رفتيم خانه و كاشانه كه اونجا همه چي رو دست زدي بعد با بابايي رفتيم بازار، همون اول بازار بادكنك ديدي و يك بادكنك خرگوشي برات خريديم كه 10 قدم باهاش ر...
نویسنده :
فرشته
8:10