ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

ده ماهگيت مبارك عسلم

اولين پائيز زندگيت رو هم درك كردي عزيزم و اين آخرين فصليه كه اولين باره كه مي بيني و فقط 2 ماه ديگه مونده تا 1 ساله بشي (اصلا فهميدي چي شد؟ عجب معادله پيچيده اي شدا !!!) سومين دندون خوشگلت رو (دندون بالا از سمت چپ) دقيقا اولين روز 9 ماهگيت درآوردي همون روزي كه برات آش دندوني درست كردم. يك هفته بعدش دندون چهارمت هم جوانه زد. حالا 4 تا مرواريد خوشگل داري كه باهاش بدجور گاز هم ميگيري، اين روزا از خارش دندون بدجور كلافه اي چون همه چيز رو ميذاري تو دهنت و گاز ميگيري و حرص ميخوري، اگه بغلم باشي يهو حرصت ميگيره و ميخواي گازم بگيري بعد منم ميگم واي واي ياسمين هاپو شده... همچنان همون غذاهاي روزانه رو بهت ميدم: فرني با خرما، آب سيب و موز، آب ...
29 آبان 1391

خبر خبر

ياسمين گلم ديروز سه تا كار جديد كردي، اولي اينكه وقتي از اداره برگشتم بغلت كردم تا با پرستارت خداحافظي كنم، پرستارت وقتي داشت از در بيرون ميرفت گفت: باي باي بعد تو هم براي اولين بار دستاتو بلند كردي و با يك صداي ناز گفتي: باباي واي كه اون لحظه چقدر ذوق كردم.... كار جديد دوم: براي چند ثانيه بدون تكيه گاه ايستادي كار جديد سوم: وقتي ديشب بهت ميگفتم اردك چي ميگه تو هم تكرار ميكردي و ميگفتي مگ مگ   ...
29 آبان 1391

خانم سخنران

عزيزدلم اينجا روي صندلي كه مادرجون برات گرفته نشستي چه ذوق هم كردي، اولين بار كه روي اين صندلي نشونديمت شروع كردي به آواز خوندن با صداي بلند، وقتي ميومدي پايين ساكت ميشدي دوباره ميرفتي بالا شروع ميكردي به سروصدا...الهي...قربون صداهات بشه مامان... ...
24 آبان 1391

اولين ايستادن

اينجا براي اولين بار دستتو گرفتي به مبل و ايستادي، ماماني هم دوربين به دست سريع ازت عكس گرفت البته اين عكس براي ٢٥ روز پيشه الان ديگه دستتو به مبل ميگيري و راه ميري، با پاي راست به سمت چپ سريعتر ميري ولي هنوز از چپ به راست خوب خوب راه نميري... ...
22 آبان 1391

كادوهاي 9 ماهگي

توي اين عكس فقط شلوارش كادوي 9 ماهگيته عزيزم بلوز رو قبلا برات گرفته بودم كه با اين شلوار كبريتي ست كردم. يك بلوز و شلوار ديگه هم بود كه چون زمان گرفتن اين عكسها اونارو پوشيده بودي، نتونستم عكس بگيرم. از اون بلوز و شلوار خيلي خوشم مياد به قول بابايي كه ميگه شلوارش شبيه شلوار پيرمردهاست.  اين هم از اسباب بازيهاي جديد ...
22 آبان 1391

اسباب بازي مامان بزرگها

  اين هم اسباب بازي كه مادر جون برات گرفته و شما بر اثر هيجان زده شدن زياد به شكل زير درآورديش اين هم توپ چراغي كه مامان بزرگ (مامان بابايي) برات گرفته ...
21 آبان 1391

سلام سلام بعد از يك وقفه يك ماهه

دخترم! مدت طولاني بود كه نيومدم وبت رو آپ كنم توي اين مدت هم كلي اتفاقها افتاد، 9 ماهگيت شد و بعد از 24 روز بهت تبريك ميگم، اولين عيد قربان و عيد غدير زندگيت گذشت باز هم بهت تبريك ميگم عزيزم...در ضمن بالاخره تونستم آش دندوني برات درست كنم اون هم براي اولين بار بود كه در عمرم آش درست ميكردم خوشمزه هم شد. عكسش رو توي پست بعدي ميذارم.
21 آبان 1391