ياسمين جانياسمين جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

روزانه هاي ياسمين

آخرین روز تابستان

فردا قراره مدرسه ها باز بشه و تو میری کلاس دوم عزیزم، اولین تعطیلات تابستانت تمام شد که کلا تو خونه در کنار خواهری سپری شد. انشالله سالهای آینده که هم خودت هم آنیتا بزرگتر شدین میفرستمت کلاس، خودت کلاس رقص و زبان خیلی دوست داری. هفته پیش پنجشنبه و جمعه 21 و 22 شهریور با دوستای مامان خانوادگی رفتیم روستای برنت که یه روستای ییلاقی بالای کوهه و یه جاده خاکی خطرناک پرپیچ و خم داره، اولین بار بود که اونجا می رفتیم و فکر نکنم که دیگه حاضر بشم دوباره اونجا برم چون واقعا جاده ترسناکی داشت. البته خود روستا واقعا زیبا بود و باغهای سیب قشنگی داشت بکر بکر، به تو و آنیتا هم خیلی خوش گذشت فقط خیلی سرد بود. خلاصه جمعه عصری برگشتیم...  ...
31 شهريور 1398

7سال و 7 ماه و 7 روزگیت مبارک

کلا ما آدمها انگار بیشتر عاشق این روند بودن های سال و ماه و روز هستیم خصوصا تو تاریخ تولدها، من هم اومدم تا امروز رو اینجا برات ثبت کنم یاسی مامانی 7 سال و 7 ماه و 7 روزگیت مبارک دختر نازنینم   ...
3 شهريور 1398

برای دختر نازنینم یاسمین

مدتها بود که دوست داشتم اینجا برات حرف بزنم و از دغدغه هام بگم، دغدغه هایی که هر پدر و مادری داره و همیشه هم هست. شاید یک روز وقتی که بزرگ شدی شاید 20 ساله و یا 25 ساله بنشینی و تمام مطالب وبلاگت رو مثل یک دفتر خاطرات ورق بزنی و بخونی. تمام سعیم این بود که لحظه های زیبا و فراموش نشدنی زندگیت را اینجا ثبت کنم حتی به اندازه بخش کوچکی؛ که البته نباید سختیها و روزهای بد را هم فراموش کرد که انتظار دارم قدردان باشی نه به معنی جبران...چرا که این وظیفه مادری من بوده و هست که تا پایان عمرم بر گردنم هست. عزیزدل مامان این روزها که داری نیمه هفت سالگیت رو پشت سر میذاری تصمیم گرفتم شبها برات کتاب بخونم تا خاطره خوشی از سالهای کودکیت برات بجا بم...
30 مرداد 1398

جشن تولد امیررضا

دیشب جمعه 18 مرداد جشن تولد 12 سالگی امیررضا بود که مراسم توی تالار برگزار شد و تا ساعت 12 طول کشید. برای تو و آنیتا همه چیز خیلی جذاب بود و بهتون خوش گذشت. کلی هم دوتایی رقصیدین.    ...
19 مرداد 1398

از پوشک گرفتن یا نگرفتن آنیتا

از شنبه گذشته تصمیم گرفتم آنیتارو از پوشک بگیرم،روز اول با پوشک هرده دقیقه میبردمش دستشویی تا اول متوجه بشه که دستشویی جاییه برای جیش کردن ولی سه چهار روز طول کشید تا بالاخره توی دستشویی جیش کرد. روز دوم پوشک رو کامل درآوردم تا اگه خودشو خیس کرد متوجه بشه که جیش زده، وقتی از اداره برمیگشتم کلا توی دستشویی بودیم با آنیتا چون برخلاف یاسمین که دوس نداشت بره دستشویی آنیتا خیلی مشتاق بود که بره دستشویی ولی فقط برای بازی خلاصه هربار بیست تا سی دقیقه اونجا میموندیم تا کارشو بکنه که اکثرا نمیکرد و تا می اومد بیرون خودشو خیس میکرد.کم کم به این درک رسید که جیش داره حسش میکرد ولی دیگه کار از کار گذشته بود یا وقتایی هم ک میگفت جیش مخ کارگیری بود برا این...
29 تير 1398

تعطیلات 4 روزه عید فطر

یاسمین نازم، تعطیلات تابستانت هم از اول خرداد شروع شد، البته چهارشنبه اول خرداد روز جشن الفبا بود که کلی بهت خوش گذشت، روز یکشنبه پنجم خرداد هم ساعت 2 رفتم مدرسه و کارنامه ت رو گرفتم. راستشو بخوای از چند روز قبل استرس گرفتن کارنامه ت رو داشتم چون برگه های دیکته و امتحان ریاضی رو که آورده بودی خونه برای امضاء چند تایی اشکال داشتی... عذاب وجدان گرفته بودم که اصلا وقت نکرده بودم باهات کار کنم. البته اصلا برنامه امتحانی نداشتید که بدونم چه روزهایی امتحان داری ولی کلا بعد از عید نتونستم زیاد به درسات برسم. ولی خداروشکر معلمت ازت راضی بود و کارنامه ت هم عالی بود. وقتی اومدم خونه و کارنامه ت رو دیدی خودت کلی ذوق کردی و بالا و پایین پریدی. فردا...
19 خرداد 1398

پایان مدرسه

یاسمین عزیزم، کلاس اول داره تا چند روز دیگه تموم میشه و از طرف مدرسه قراره جشن پایان سال براتون بگیرن. توی این 9 ماه پر از فراز و نشیب و سخت، با وجود کمبود زمان خیلی تلاشمو کردم تا توی درس و تحصیلت کم نگذارم و کمکت کنم ولی می دونم که آنطور که باید و شاید نتونستم برات وقت بگذارم. وقتی از اداره برمیگشتم خونه تمام وقتم یا توی آشپزخونه میگذشت یا رسیدگی به امور آنیتا، ولی از طرفی بهت افتخار میکنم که با این وجود تو تمام تلاشت رو کردی... اگر هم این روزها توی دیکته و ریاضی اشتباهاتی داری سرزنشت نمیکنم نازنین گلم... به خودم امید میدم که در آینده با بزرگ شدن آنیتا وقتم آزادتر بشه و بتونم برات بیشتر وقت بگذارم. دو ماه اخیر هم از طرف مدرسه خانواده...
25 ارديبهشت 1398

نوروز 98

عید امسال برای تو و آنیتا متفاوت بود از اون بابت که برای اولین بار همگی با هم رفتیم شیراز خونه دایجون (البته برای تو و آنیتا اولین بار بود)، از شنبه 3 فروردین ساعت 6 صبح حرکت کردیم و ساعت 12 شب رسیدیم. تقریبا یسره رفتیم و فقط برای صبحانه جاده تهران-قم ایستادیم و برای ناهار هم اصفهان... تا جمعه نهم از شیراز به سمت خونه حرکت کردیم ولی این بار شب برای شام رفتیم تهران خونه دوست مامانی و صبح بعد صبحانه حرکت کردیم و ساعت 3 رسیدیم خونه بابابزرگ اینا. 
22 فروردين 1398

تولد یکسالگی آنیتا

آنیتای نازم، یک سال پیش توی این ساعت و لحظه هنوز توی دل مامانی بودی عسلک خوشگل من، ساعت 6 بود که قدم به این دنیای بزرگ گذاشتی ......... عزیز دل مامان تولدت مبارک 17 روز دیگه تولد 7 سالگی یاسمین جونه........ قرار گذاشتیم که تولد هر دوتون رو باهم برگزار کنیم چون این هفته واکسن داری و هم اینکه هردو تون فعلا سرما دارین. دو هفته پیش چهارشنبه هم رفتیم آتلیه تا ازتون عکس تولد بگیریم. هنوز عکسها آماده نشده ولی تا آخر این هفته گفتن آمادست.   پ ن: عکس آتلیه یاسمین (البته این عکسو با گوشیم گرفتم که به نظرم از خود عکس آتلیه که بعدا چاپ شد قشنگتر از آب در اومد) زیاد از عکسهای آتلیه راضی نبودم. اون انتظاری که داشتم نشد. این عکس رو هم...
10 دی 1397